[vc_row][vc_column][vc_column_text]مطابق تاریخ، زمین هیچ گاه بدون حجت نبوده و کماکان وجود انبیاء و اولیاء و مردمان باتقوا و پرهیزکار، چراغ روشنایی و هدایت برای بشریت بوده اند که تاریخ پواه بر آن دارد و یکی از مردان متقی و پرهیزکار در عصر خود، مرحوم حاج آقا میرزا فرهمند است که تمام عمر شریف خود را صرف ترویج اسلام و تشیع و آگاهی مردم خصوصا نسل جوان نمود. مرحوم میرزا در این راه پرتلاش و خستگی ناپذیر بود و با اراده آهنین همواره در حرکت بود. متاسفانه تمام مردمان هم عصر ایشان از دنیا رفته اند مگر مقداری انگشت شمار، که در قید حیات هستند. برآن شدیم که با مراجعه به آن ها بیشتر در خصوص رفتار و کرداز میرزا بدانیم و مختصری از آن را در این مقاله بازگو کنیم.

مرحوم میرزا حاج آقا فرهمند، حدودا 70 سال پیش از این دنیا رفتند ولی هنوز یاد و خاطره ایشان بر سر زبان های مردم است و هرگز از حافظه مردم بومی شمیران یاد ایشان پاک نشد.

حکایت اول

یکی از اقوام میرزا می گفت: «میرزا خستگی ناپذیر بود و با دادن پول به بچه های کوچه آن ها را جمع می کرد تا قرائت قرآن یاد بگیرند. مرحوم میرزا اهتمام زیادی به ساخت مسجد با کمک افراد خیر داشتند و نیز در سرکشی از مساجد همه مناطق شمیران کوشا بودند.شغل ایشان کوزه فروشی بود (مغازه واقع در شمال تکیه بالای تجریش)د و در مغازه کوزه ای داشت که قلک بود و در آن رد مظالم میریختند. وقتی علت آن را از میرزا جویا شدم ایشان گفتند: «وقتی برایم از بازار تهران جنس می آورند، چیزی حدود 10 دقیقه اجناس آورده شده در بازار می ماند تا کم کم به داخل مغازه ببرم و رد مظالم به خاطر سد معبر( برای مدت 10 دقیقه) است.

حکایت دوم

یکی دیگر از افراد بومی گفتند که همیشه میرزا، کلاه و جوراب و عبای خودش را میدوخت. میرزا مدرسه ای که در پشت مسجد همت بود در اختیار داشت که در طبقه اول آن، کلاس درس مدرسه با استادی آقای شریف زاده، نیک بخت و … بود و در پایین توسط خود میرزا درس قرآن داده می شد و تاسیس هیئت نوباوگان شمیران توسط ایشان و در همان مکان بود و اکثریت آنها جوان بودند که در ایام محرم با در دست داشتن بیرق های مذهبی با شعارهای مذهبی در کوچه ها به حرکت در می آمدند و شعار آنها توسط مرحوم حاج آقای ملکی تنظیم و در اختیار آن ها قرار می داند و میرزا علاقه زیادی به مرحوم آقای ملکی داشتند که ظاهرا این علاقه دو ظرفه بود و میرزا با مرحوم آقای ملکی برای تحصیل علوم دینی باتفاق نهاوندی و بروجردی در قم میرفتند و نیز مرحوم میرزا در ساختن مسجد گیاهی تجریش با کمک و همیاری مردم سعی و کوشش فراوان داشت و همچنین با محروم آقا مرتضی گیاهی رفاقت داشت.

حکایت سوم

آقای دکتر حسن صالحی مقدم تجریش (دندانپزشک) وجود میرزا را در علاقه ایشان به علم و درس و رسیدن به مدارج عالی علمی و تشویق های ایشان را خیلی پر ثمر و موثر میداند و یکی از اقوام میرزا نقل می کرد که میرزا همراه با برادرش حاج رمضانعلی فرهمند شب ها از مسجد کوچک (سر کوچه فوقانی) زیر امامزاده برای مستمندان ارزاق می بردند. از پولی که مردم برای کمک به فقرا در اختیار میرزا می گذاشتند، میرزا آرام و قرار نداشت همواره عبا بر کول می انداخت و به تمام مساجد شمیرانات حتی لواسانات می رفت و برای آبادانی مساجد کوشا بود ودر حد توان نمی گذاشت هیچ مسجدی بدون امام جماعت باشد حتی ایشان با فانوس سحرگاهان به پس قلعه می رفت و خادم امامزاده ابراهیم (ع) را صدا می کرد و خواهان روشن کردن چراغ های آنجا می شدند و در جواب خادم که ” آقا در سحر زمستان (70 سال پیش) کسی به اینجا نمی آید ” که میرزا در جواب میگفت شما چراغ را روشن کن و به تعداد رفت و آمدها کاری نداشته باش، وقتی فقیری به مغازه ایشان مراجعه می کرد، مرحوم میرزا به فقیر پارچی میداد و میگفت کف بازار را آب پاشیب کن و بعد از این کار پولی به فقیر می داد و علت آن را چنین عنوان می کرد « ما نباید گداپروری کنیم باید مقابل کاری که در توان دارد پول دریافت کند»  از درب در خانه ها زن ها می نشستند و باهم حرف میزدند یا بچه ها در کوچه ها بازی می کردند خشنود نبود و همیشه میگفت به جای اینکار بیایید و خواندن قرآن و سواد یاد بگیرید . مکرر بچه های مکتب میرزا با بالا کشیدن فیتیله چراغ فانوس موجب سیاه شدن شیشه آن می شدند که میرزا در کمال خوشرویی و تبسم خاصی که همیشه با خود داشتند شیشه آن را با دستمال پاک می کردند و سبب خجالت بچه ها می شدند. به تمام مراکز دینی و مساجد سرکشی می کردند اما علاقه عجیبی به مسجد همت داشتند. زیاد به شهر قم مشرف می شدند و خدمت آقای بروجردی می رسیدند و بعد از دقایقی گفت و گو خارج می شدند و در نهایت در سال 1334 در اثر سانحه رانندگی (در خیابان دربند) با فرزند خود به دیار باقی شتافت و به دیدار معشوق رفت و در ضلع و ایوان شمالی امامزاده صالح تجریش به خاک سپرده شدند و مرحوم حاج حسن کبابی حجله ای برای روی قبر ایشان گذاشت و جوانان در سالروز فوت ایشان مجلسی گرفتند که اعلامیه آن به پیوست می باشد.

به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقیست

خداوند او را قرین رحمت خود قرار دهد ان شاءالله

پایان

یکی از اهالی بومی شمیران[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

توسط hemmat-admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *